ما زیـاران چشم یـاری داشتیم خود غلط بود آنچه مـی پنداشتیم
ما آزموده ایم درون این شـهر بخت خویش بیرون حتما کشید از این شـهر رخت خویش
ما ترک سر بگفتیم که تا دردسر نباشد غیر از خیـال جانان درون جان و سر نباشد
ما خوبی او بـه خلق گوییم که تا هر دو دروغ گفته باشیم(هربد ما)
ما در ره دوست نقض پیمان نکنیم گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم(دنیـااگراز)
ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم اول و آخر این کهنـه کتاب افتاده است
ما ز هر صاحبدلی یک شمـه کار آموختیم ناله از نی گریـه از ابر بها رآموختیم
ما شبی دست برآریم و دعایی یم غم هجران تو را چاره ز جایی یم
ما بدین درون نـه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا بـه پناه آمده ایم
ما بدين درون نـه پي حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
ما ترک سر بگفتیم که تا دردسر نباشد غیر از خیـال جانان درون جان و سر نباشد(در روی)
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی آنچه درون مذهب اصحاب طریقت نبود(خستگان-گرمدد-چون طهارت)
ما ز ياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آن چه ما پنداشتيم
ما زنده بر آنیم کـه آرام نگیریم موجیم کـه آسودگی ما عدم ماست
ما کـه راضی شده ایم رزق مقرر شده را نکشیم ناز گدایـان توانگر شده را
ما کـه همسایـه ی اشکیم ولی با دل تنگ گر لبی خنده زند یـاد شمائیم
ماجرای من و معشوق مرا پایـان نیست هرچه آغاز ندارد نپذیرد پایـان
مار بد زخم ار زند بر جان زند یـار بر جان و بر ایمان زند
مال را گر بهر دین باشی حمول نَعمَ مالُ صالحُ خواندش رسول
ماه درخشنده چو پنـهان شود شب پره بازیگر مـیدان شود
مایـه ی اصل و نصب درون گردش گردون زر است دائماً خون مـی خوردشمشیری کـه صاحب جوهر است
مائیم و نوای بی نوایی بسمله اگر حریف مایی
مبر ز موی سفید گمان بـه عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر مـی شود گاهی
مجو دوستی عهد از جهان سست نـهاد کاین عجوزه عروس هزار داماد است
محبت را بـه دل صفای مـی خواهد بیـاد یکدگر بودن دل بی کینـه مـی خواهد
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد قصه ماست كه در هر سر بازار بماند
محرم اين هوش جز بيهوش نيست مر زبان را مشتري جز گوش نيست
مدعی خواست کـه از بیخ کند ریشـه ی ما غافل از آنکه خدا هست درون اندیشـه ی ما
مدعی خواست کـه آید بـه تماشاگه راز دست غیب آمد و بر نا محرم زد
مرا مـهر سیـه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان هست این و دیگرگون نخواهد شد
مرا بـه کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو درون نظر من چنین (خوشش) آراست
مرا نصيب غم آمد بـه شادي همـه عالم چرا كه از همـه عالم محبت تو گزيدم
مرد آنست که از نسل سیـاوش باشد عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده را بگیری مردی(گربرسرنفس)
مرو بـه هند وبیـا با خدای خویش بساز بـه هرکجا کـه روی آسمان همـین رنگ است
مزدور خفته را ندهد مزد هیچکس مـیدان همت هست جهان خوابگاه نیست
مزرع سبز فلک دیدم و داس مـه نو یـادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
مژده دادند کـه بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان کـه مبارک فالیست
مسکین خر اگر چه بی تمـیز است چون بار همـی برد عزیز است(چون فرومانی-گاوان وخران)
مسلمانان مر ا وقتی دلی بود که با وی گفتمـی گر مشکلی بود(به گردابی چو)
مشو غره بر حسن گفتا رخویش بـه تحسین نادان و پندار خویش
معیـار دوستان دغل روز حاجت است قرضی بـه رسم تجربه از دوستان طلب
مغرور بدانی کـه نخوردست تو را تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد(برچرخ فلک)
مکن پیش دیوار غیبت بسی بود کز پسش گوش داردی
ملامت گوي بي حاصل ترنج از دست نشناسد درون آن معرض كه چون يوسف جمال از پرده بنمايي
ملک اقلیمـی بگیرد پادشاه همچنان درون بند اقلیمـی دگر(نیم نانی گر)
ملکا مـها نگارا صنما بتا بهارا متحیرم ندانم کـه تو خود چه نام داری
من چگویم کـه تو را نازکی طبع لطیف که تا بحدّیست کـه آهسته دعا نتوان کرد
من گداي در پر دولت آن درويشم كه قدش بهر طمع پيش شـهي خم نشود
من آن مرغم کـه افکندم بـه صد دام بلا خود را بـه یک پرواز ناهنگام کردم مبطلا خود را
من آن گلبرگ مغرورم کـه مـی مـیرم ز بی آبی ولی با حسرت و خواری پی شبنم نمـی گردم
من به در گفتم ولیکن بشنو ند نکته ها را مو به مو دیوارها
من کـه چون پروانـه ام پروا نیم از شمع غم چونکه بی پروا شدم در رهگذار زندگی
من گدای درون پر دولت آن درویشم کـه قدش بهر طمع پیش شـهی خم نشود
من مانده ام مـهجور از او دل خسته و رنجور از او گوئی کـه نیشی دور از او درون استخوانم مـیرود
من نگویم کـه به درد دل من گوش کنید بهتر آنست فراموش کنید
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد قفسم بـه باغي و دلم شاد كنيد
من نـه آنم کـه زبونی کشم از چرخ فلک چرخ بر هم ار غیر مرادم چرخد
من از بیگانگان هرگز ننالم کـه با من هرچه کرد آن آشنا کرد
من از چشمان خود آموختم رسم وفا را کـه هر عضوی بـه درد آید بجایش دیده مـی گرید
من اینجابس دلم تنگ است وهر سازی کـه مـی بینم بد آهنگ است(بیـاره توشـه برداریم)
من آن رندم کـه گیرم از شـهان باج بپوشم جوشن و بر سر نـهم تاج
من بودم و دوش یـار سیمـین تن من جمعی زنشاط و عیش پیرامن من(آنـها همـه صبحدم)
من بـه خود نامدم اینجا که بـه خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
من کـه ملول گشتمـی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمـی مـیکشم از برای تو
من مست و تو ديوا نـه ما را كه برد خانـه صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانـه
من ندانستم از اول کـه تو بی مـهر و وفایی عهد نبستن از آن به کـه ببندی و نپایی
من ندانم کیستی یـا از کجایی چیستی اخم اگر کردی یقین دارم کـه از ما نیستی
من نشستم مشق لیلی مـی کنم خاطر خود را تسلی مـیکنم(چون مـیسرنیست)
منتظران را بهآمد نفس ای بـه تو فریـاد بـه فریـاد رس
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زین هردو نام ماند چو سیمرغ و کیمـیا
منکر گوشـه نشینان خرابات مباش تو چه دانی کـه در آن گوشـه چه ها مـی گذرد(گر مـی نخوری-عیب مـی)
مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیـان را بدرانند پوست
مـهتری گر بکام شیر در است شو خطر کن زکام شیر بجوی
مـی باش بـه جدّ و جهد درون کار دامان طلب ز دست بردار(هرچیزی که)
مـیاسای ز آموختن یک زمان به دانش مـیفکن دل اندر گمان
مـیان ماه من که تا ماه گردون تفاوت از زمـین که تا آسمان است
مـیهمان سخت عزیز هست ولیکن چو نفس خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود
. متن آهنگ مدر غم پرورم . متن آهنگ مدر غم پرورم : متن آهنگ مدر غم پرورم ، متن آهنگ مدر غم پرورم[آسام - شعر---Poem - asamasam.blogfa.com متن آهنگ مدر غم پرورم]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 04 Jan 2019 19:02:00 +0000